این کتاب دربارهٔ دلقکی به نام شنیر است که همسرش ماری او را ترک کرده و به همین دلیل دچار افسردگی شده و مرضهای همیشگیاش، مالیخولیا و سردرد تشدید یافته. از این رو برای تسکین آلام خود به مشروب رو آوردهاست. به قول خودش «دلقکی که به مشروب روی بیاورد، زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط میکند». فقط دو چیز این دردها را تسکین میدهند. مشروب و ماری. مشروب یک تسکین موقتیست ولی ماری نه. ولی او رفته. او بعد از افتضاحی که در یکی از نمایشهایش به وجود میآورد و پایش را مصدوم میکند، به بن محل زندگیاش (که کمتر از دو سه هفته در سال در آن جاست) باز میگردد. به این دلیل که او آدم ولخرجی است دیگر حتی یک پنی هم برایش نمانده. به همین دلیل دفترچه تلفنش را باز میکند و شروع به تماس با آشنایان میگیرد. در این میان بارها به گذشته میرود و خاطراتش را میگوید. ماری همسر او یک کاتولیک بوده و در جوانی با هم فرار کردهاند و بدون اینکه با هم ازدواج کنند با هم رابطه داشتهاند. این امر ماری را عذاب میداده و بالاخره روزی از او فرار میکند. هانس شنیر دلقک، تنها به اتاق خود در بن، پناه بردهاست و چند ساعت شکستهای زندگی عاطفی و حرفهایش را جمعبندی میکند تا بعد برود مانند گدایی بر پلههای ایستگاه راه آهن بنشیند و بازگشت ماری، زن محبوبش را که از دست دادهاست و هم امروز باید از سفر ماه عسل به رم بازگردد، انتظار بکشد (یا به هر حال چنین وانمود کند). کتاب تکگویی بلندی، ساخته از «ملاحظات» (یا عقاید) آدمی سرخورده و مایهگرفته از خاطرههای شخصی است که تنها چند مکالمه تلفنی و ملاقات کوتاه پدر آن را قطع میکند. هانس شنیر، برخلاف اکثر شخصیتها در داستانهای کوتاهی که بول پس از جنگ نوشتهاست، در خانوادهای بورژوا به دنیا آمدهاست. استعدادش در کار معرکهگیری، از او (در دل جامعهای مرفه) انسانی مرتد ساختهاست. او به نسلی تعلق دارد که اگرچه جوانتر از آن بودند که در آخرین دستههای هیتلری نامنویسی کنند اما در میان شعارهای ناسیونال سوسیالیستی بزرگ شدهاند. جامعه نو مرفهای که بر ویرانهها بنا شدهاست، در چشم او به طور قطع مشکوک است؛ بدان لحاظ که دستاندرکاران آن، که همگی کمابیش بدناماند، امروزه به بهای کمی برای خود وجدان راحت خریداری میکنند: حتی مادر او رئیس «کمیتهای برای نزدیک ساختن نژادها» است. در حال و هوای بازسازی، کاتولیسیسم به اصطلاح «ترقیخواه» که در محافل بورژوایی بن خودنمایی میکند، در ریاکاری عمومی سهیم است. همه ترشرویی هانس شنیر بر همین کاتولیسیسم متمرکز است؛ وانگهی انگیخته از دلایلی شخصی است: ماری که مدت شش سال همدم او بود، ترکش گفتهاست تا با یکی از همان «کاتولیکهای متجدد و سرشار از آینده»، که از دستاندرکاران جلو صحنهاست، ازدواج کند. شنیر مدعی است که رنگ و روغن «صادقانه» چهره معرکهگیر را در برابر ریاکاری اجتماعی قرار میدهد. اما، دهنکجی دلقک، که با طرز پاسخی زیباشناختی-اخلاقی شکل میگیرد، مضحک است. مؤخره عجیب و غریبی که طی آن هانس شنیر ورشکستگی خود را با خوشرویی به نمایش درمیآورد، تصویری حاکی از تسلیم و رضا از هنرمند به دست میدهد. و آخرین کلام رمان میگوید که، با این حال، «به آواز خواندن ادامه داد». عقاید یک دلقک به حق رمان پایان عصر آدناوئر صدر اعظم آلمان است.
کتاب عقاید یک دلقک :